اندک اندک جمع مستان می رسند
اندک اندک می پرستان می رسند
اندک اندک کاروانی از جنس شمع، شمعی چو خورشید ، از افق حجاز نمایان می شود.
اندک اندک پروانگان این شمع ، پر محیای سوز می کنند.
کاروان می پرستان خود را به میعاد گاه افروختن می رساند.
وای من... چه می بینم... اینان خود شمعند و شمعی در میان گرفته...
گوئیا رقصی بزرگ در میان آتش و نی بر راه است...
عجب شکوهی... عجب رخصاره ای... عجب افروختنی دارد این شعله مست....
این چه سوزیست که اتش به همه عالم زند...
و این چگونه شمعیست که پرده زمان و حصار مکان دریده و پروانگانی از نسلها به سمع و سماع آورده...
آری،
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان می روند و هستان می رسند
نظرات