بعد از یک هفته لنگراندازی (فریخوری) در بیت عمو جان به شهر مشهد و تَحولِ تحویل سال با فریز شدن اندر صحن حرم ضامن آهو در دمای ۴ - درجه ، الباقی عید نیز به همت مضاعف یک عدد عزیز و کار مضاعف عزیزی دیگر انگونه رقم خورد که در معیت یک گروه با طعم سایبر و باز هم در ژانر لنگر به دیار خاک و خون سفر کنیم اینبار با دمای بیش از ۲۲+ درجه!
نتیجه اینکه در این کشمکش جوی بین جداره داخلی و خارجی ِ این پیکر نازکِ من؛ چیزی شبیه تَرَک برداشتیم تا معلوممان شود ضعفَ بَدنی و رقةِ جِلدی!
نتیجه اینکه در این کشمکش جوی بین جداره داخلی و خارجی ِ این پیکر نازکِ من؛ چیزی شبیه تَرَک برداشتیم تا معلوممان شود ضعفَ بَدنی و رقةِ جِلدی!
یکشنبه هشتم فروردین سال ۱۳۸۹ :
حرکت از تهران ساعت ۷ ؛ با تاخیر یک ساعته شخص شخیصم شد ساعت ۸ ، بعد قم ، اراک ، توقف در بروجرد برای نماز و فرودِ لنگر ناهار بر عزیز دلمان سید احمد و البته یک عزیز دیگر؛ بعد هم جاده چشم نواز خرم آباد به پلدختر و صحنه تصادف یک پژو با یک کامیون، و بعد توقف در یک مدرسه و نماز جماعت مغرب زیر سقف آسمان در سوسوی مهتاب. سپس اندیمشک و پادگان دوکوهه و خیل خانواده های مسافر در محوطه پادگان با چادرهای رنگارنگ و ساختمانهای پنج طبقه که هر کدام یادگار گردانی از بچه های باصفای جنگ و عطر شهادت و نقاشی های مانده بر دیوارها از همان سالها و استقرار در پنتهاوس گردان مقداد همان و شکمهای به غم نشسته همان و قرمه سبزی همان و به خواب رفتنهای ناگهانی با اشکال گرد و زوزنقه و پهن و پخش و پشت رو از فرت خستگی همان! دوشنبه نهم فروردین :
صبحی خنک با شعاعهای طلایی خورشید که از پنجره بدون ممانعت دود و دوده تهران، چشم بچه ها را نوازش میداد تا جایگزین پارچ آب مادر یا احیانن لنگه دمپایی پدر جان شود، آه که جایشان چقدر خالی بود. صبحانه ای که برعکس روزهای بعدی بدون چرتکه توضیع شد تا به قول حاجی، "عرایض" سایبر ظهر کمی با تاخیر موسیقی از نهاد دلشان برآید. سپس دشت عباس و منطقه عملیاتی فتح المبین با شیارهای نیمه عمیق یک و نیم متری و سنگرهای به جا مانده با عطر شهیدان و باندهایی که برخلاف آرایش طبیعی و بکر اشیاء دیگر، با کیسه زباله های آبی پوشانده شده بود!
شوش دانیال و ناهار اتو کشیده پشت میز رستوران و زیارتِ من زارهُ کمن زار امیرالمومنین؛ سپس پادگان محمودوند و افتتاحیه خودمونی با صحبت های شیرینتر از عسل حاج حسین و معراج الشهدا و زیارت ۲۱ لاله تازه تفحص شده؛ بعد هم عبور از اهواز و نماز مغرب در مسجد جامع خرمشهر و گپی با عرب زبانهای بازار مقابل مسجد . و بعد پادگان دژ و مراسم سخنرانی سرداران ارتشی و سپاهی جنگ و قرائت قرآنی به زیبایی مسابقات بین المللی با صوت جناب سرهنگ و بعد هم تنور بودن محل مراسم و صرفه های مکرر حقیر و احساس خفگی و خروج از مراسم و به به که چه فضای قشنگی بود مقابل سوله با آن نخلهای سر به باد صبا داده! بعد هم شام و بعد بحث مهمه حمام میان افسران جنگ نرم!
سه شنبه دهم فروردین :اروندکنار با نیزارهای مرتفع و پل شناور و کرانه ای با پهنای حدود ۱۵۰۰ متر و باز هم بازارچه! و بندر فاو عراق در کرانه غربی رود و روایتگری بسیجی باصفایی در منطقه عملیاتی والفجر هشت که در شمایل کانهو به شهید چمران میماند یا سعی در تشابه خود به صورت آن سفر کرده نموده بود تا ازین رهگذر راهی به سیرت سردار جنگهای چریکی داشته باشد.
الله اکبر از فکه و پای برهنه به جا پایِ "قلم مردِ ایران" گزاردن و طواف مقتلش نمودن در آن رمل های رنگین به قرمز و آبی و نارنجی و قهوه ای و کمی سبز و الباقی زرد.
و چه صفایی کرد این جیب ما با ۸۰ درصد تخفیف در خرید کتاب اطلس جنگ در میشداغ و تازه گرفتن یک کتاب دیگر به مناسبت اشانتیون از سرباز فروشنده!
پنجشنبه دوازدهم فروردین : صبح سرد در لابه لای کوه های "الله اکبر" و سپس گلزار شهیدان غرقه به خون هویزه با یک شبستان زمستانی و یک شبستان تابستانی و آن باغچه پر از نخل و سپس طلائیه . جاده معجج از غبار معلول به بسته شدن آب دجله از سرمنشا ترکیه و خشک شدن دشتهای همیشه تر بوده ی عراق و ایران درین حوالی. دوستی میگفت ده سال پیش تمام این منطقه بجز جاده تالاب یا همان هور بوده است. خلاصه خط دیده ده متری در جاده و غبار آغشته به خون شهیدان که در یادمان سر و صورت زائران را نوازش میداد و ناهار در سنگر نیم دایره بتونی به صرف تن ماهی و چه گوارا بود نوشابه زردی که با مشکی در لیوان مختلط فرمودیم! خلاف به این بزرگی ننموده بودیم درین عمر گران! بعد 1 ساعت وقت داده شد به خلوت انسی در آن سنگرهایی که گرچه سقفشان کوتاه بود اما شهیدان از همین سقفهای کوتاه به بلندای عند ربهم یرزقون رسیدند. و باز دوکوهه و خلوتیه حسینه حاج همت که آخرین شب سفر را هم ویژه کرد با دعای کمیل به صدای بدلِ عماد مغنیه (سید مهدی) در گروه سایبر! و پر مخلفات ترین شام سفر که با زحمت بسیار بچه های تیم مدیریت و تدارکات، تدبیره این شکم لا یشبع نمودیم. و راهی تهران گشتیم تا جمعه ۱۳ نوروز که ملت به در کردن آن مشغول بودند حدود ظهر چشممان به تهران روشن گردید.
سردار به سرباز: خسته نباشی ، اینو باز کن میخایم ازین ور بریم.
سرباز به سردار: نه نمیشه این همه جا خب ازون ور که بازه برید و .. .. .. .. .. !
سردار با آن درجه نظامی بالا در مقابل سربازصفر سر به پایین انداخت و گفت بچه ها ازون راه که باز هست بریم.
بلافاصله مافوق ِ سرباز فریاد زنان به سرعت با موتور خودش را به سرباز رساند که "ایشون حاج حسین یکتاست".
سرباز که چون رملهای فکه زرد کرد سمت حاجی دوید و معذرت خواهی و الاآخر، اما حاجی با تواضعی خاک مانند گونه های سرباز را کشید و بوسید و در گوشی چیزی به وی گفت!
به همقدمم گفتم: ببین! جانِ من اگه یه فرمانده نظامی دیگه از اون قبیل که تو پادگانا دیده میشن با درجه ای خیلی پایینتر از حاج حسین جای او بود چه برخوردی این با سرباز میکرد؟! حاج حسین، باورم داد که حاج ابراهیم واقعا وجود داشته...
سفری بود به دیار خاک ، خاکی که میتواند به افلاک پرواز دهد گرچه ما آنطور که باید نتوانستیم توشه ای از رهماند این سفر ببندیم برای حادثه ای که در راه است... اما سوزاندمان همچو شمعی که میسوزد...
حرم مطهر دانیال نبی در شهر شوش
یادمان شهدای عملیات والفجر ۸ ، اروند کنار
کرانه اروند رود
کرانه اروند رود
صنایع دستی حصیری حاشیه اروند
مسجد جامع خرمشهر
مشهد شهید مرتضی آوینی در فکه
ورودی پادگان شهید محمود وند - معراج الشهداء
شهدای تازه تفحص شده - معراج الشهداء - پادگان شهید محمود وند
شهدای تازه تفحص شده - معراج الشهداء - پادگان شهید محمود وند
حسینیه حاج همت - پادگان دوکوهه
محوطه پادگان دوکوهه
حسینیه حاج همت نمای بالا - پادگان دوکوهه
مزار شهید گمنام - روبه روی حسینیه حاج همت - پادگان دوکوهه
حسینیه گردان تخریب (فانوس های روشن داخل حسینیه) - پادگان دوکوهه
شلمچه (زاویه تقریبی به سوی کربلا)
یادمان شهدای شلمچه
سردار حاج حسین یکتا در حال سخنرانی در اتوبوس بانوان سایبر
مشهد شهدای هویزه
نظرات